ورودی های 71 حقوق شیراز

ساخت وبلاگ
❤️   آزمایش می کنیم : ۱، ۲ ،۳      __________________________________       ❤️     از اتاق ناخدا که بیرون اومدم. دیدم سید پشت در تو سالن ایستاده بود.  با هیکل تقریبا چاق و چشمهای پف کرده.کاپشن مشکی پرسنلی از روی لباسهای پلنگی به تن داشت و در حال مرتب کردن کلاه بره ش بود که نامیزان روی کله گنده ش به زحمت ایستاده بود. ولی درجه ها شو نچسبونده بود. سید ناو استوار وظیفه بود.  منو که دید فوری دو قدم جلو اومد و پرسید :ناخدا آریافر حالش خوب بود!؟ گفتم :آره ، خوب بود. خوب خوب ! گفت :فرمانده منو خواسته.    سید رفت داخل اتاق ناخدا و دقایقی بعد برگشت. گفتم :چی شد!؟ _ناخدا بهم گفت می خواستم این شاهکارهایتان را تبریک بگویم.   سید اهل سیخ و سنگ بود. اخیرا بازرسی گرفته بودتش و فرستاده بود برای آزمایش داخل پایگاه و ازش نمونه گیری کرده بودند. سید بچه خوی بود.  می گفتند دو سال فوق دیپلم مکانیک رو چندین سال طول کشیده بود مدرک بگیره. حتی خودش یک بار برام تعریف کرد که در کرمان سراغ یکی از استادان خودشون رفته بود. گفته بود فلان درس نمره نیاوره م. ولی برای هر نمره هزارتومان حاضرم بدم .  اون موقع هزار تومان خی ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 246 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 9:44

نامه ای به رییس جمهور      __________________________________     خاتمی قرار بود بیاد پیرانشهر. کاسبی خراب بود. به همسایه گفتم :( کاک کمال! ی کاغذی بنویس بزن به شیشه که ضمن تبریک و خیر مقدم تشریف فرمایی ریاست محترم جمهوری ، در این دفتر نامه ها و درخواستهای مردمی به ریاست جمهوری تنظیم می شود. )   همسایه مون کاک کمال، عریضه نویس بود. از این پیشنهاد فوری استقبال کرد.  چسباندن کاغذ همانا و شلوغ شدن عریضه نویسی ها همانا.   در این شهر کوچک ، زمانی که خاتمی اومد ، غیر از من ، چهارتا عریضه نویس بیشتر در جلوی دادگاه مستقر نشده بود و از اون چهار نفر فقط دونفر تایپ دستی داشتند.  مغازه ها شلوغ شدند.  اکثر مردم نامه ی گدایی می نوشتند و پول می خواستند. عریضه نویس ها از شلوغی کار و آشنا بودن مراجعین ، فرصت نمی کردند برن نهار.   من اجازه ندادم دفتر ما شلوغ بشه ولی با این حال خیلی خسته شدیم. چون اکثر مردم از رییس جمهور پول می خواستند.  اون وقت ها طاهر ، منشی ما بود. طاهر دانش آموز بود و پاره وقت به ما کمک می کرد.  طاهر ،برای من ، دوست و برادر بود تا منشی. منشی هایی که انتخاب می کردم می بایست یا دانش آم ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نامه ای به ریاست محترم جمهوری, نویسنده : t-zamania بازدید : 214 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 9:44

بیا تو!          دم در خوب نیس!    __________________________________ تَق تَق تَق. از خواب شیرین بیدارم کردند. کلاس ملاس نداشتم. تعطیلی بین دوترم بود.  خواب آلوده بیدار شدم. - ها. کیه!؟ -ماییم! دو تا گل پسر اومدند داخل.  یک شون که موهای نازنازی دخترونه داشت ، کارت سکونت در خوابگاه گرفته بود که با ما هم اتاقی بشه.  گفتم: هنوز اون هم اتاقی مون از اینجا نرفته.  گفت: نگهبانی گفتند وسایلاشو بریزین تو گونی بیارین بزاریم تو انباری. داد زدم : بی خود! آره داد زدم. جوانی بود و جاهلی!   همراه هم اتاقی به رفیقش گفت: ( وسایلین چوخدور؟)     تو دلم گفتم درست شد.  معلوم نکردم که منم همزبونم..منم آذری ام. گفتم جدی باشم. سوژه مون جور شد.  گره داستان کلید خورد.        به دور و بری ها به بهروز بندری که بچه اردبیل بود و شده بود بوشهری به همه سپردم ی بابایی اومده ترک زبانه. ولی بهش نگین منم بچه ی آذربایجانم.    فارسی هم فول شده بودیم تو اون سالها.  حتی فارسی رو گاهی با لهجه شیرازی صحبت می کردیم. سال ۷۴ رفتم پیش آقای اعتدال تو دادگاه شیراز ، بهم گفت ببخشید شما بچه ی شیرازین. گفتم نه. بچه ی آذربایجانم.  اونم ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 257 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 9:44

نم نم بارون!     __________________________________   بارون داشت خیسمون می کرد.  دویدیم اومدیم خونه.  سقف داشت چکه می کرد.  پشت بام شیروانی بود ولی سوماخ پالان شده بود.  خونه کلنگی از اینا زیاد داره.  بازم زنده باد بازپرس. هرچی قابلمه و ماهیتابه داشت ، بهمون داد. موکتا رو جمع کردیم ظرفا رو چیدیم زیر قطرات بارون. بارون بند نمی اومد. ظرفا رو هی خالی می کردیم هی پر می شد.    از خیر ظرف عوض کردن گذشتیم. قسمتی از گچ سقف ریخت رو سرمون.  شرشر بارون که بند اومد قسمتی از گچ سقف ریخته بود و تیرهای چوبی قدیمی نمایان شده بود.       کف اتاق رو تمیز کردیم. اینجوریاس که ایرونیا از بارون خوششون می آد. فرانسوی ها آفتابو دوس دارند.   فرداش باز پرس ی کاغذ پاره پوره داد بهم.  گفت برو به صاحاب خونه زنگ بزن بگو بیاد تعمیر کنه خونه رو.    رفتم تا فلکه گاز.  کیوسکی پیدا کردم زنگ زدم گفتم خونه خراب شدیم حاجیه خانم. به حاجی بگو بیاد تعمیر کنه خونه رو.    گفت :کدومش!؟ گفتم :کوچه ترانس برق ابریشمی.   خدایا اینا چن تا خونه دارن!   رفتم به بازپرس گفتم. گفت پنجاه تا خونه داره.انقده خونه داره که نمی دونه این خونه کجا ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : بارون بارونه,بارون درخت نشین,بارون اگر بباره, نویسنده : t-zamania بازدید : 248 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 9:44

می خوام شیراز بمونم!     __________________________________   اتاق محرم که بودیم بعدا معلوم شد اتاق آقا ولی است، پنجره ش رو به رودخونه خشکی بود که اسمشو همون "گدار " گذاشته بودیم. "گدار " بعنی جاری. "راین " آلمان هم به آلمانی یعنی جاری. اون طرف رود خشک شیراز ، درمانگاه شهید مطهری و بیمارستان نمازی بود.  روزهای پنجشنبه و جمعه چهارنفر لیسانس وظیفه هم داشتیم که مهمون ما مهمونا بودن.  سیفعلی یک دو شب بیشتر پیش ما نموند. رفت در اتاق پر گرد و خاکی در طبقه دوم ساکن شد.  یکی از اون لیسانس وظیفه ها منصور بود. منصور سرباز بود ولی وقتی می اومد خوابگاه می گفت می رم اتاقم تو طبقه نه. یکی دونفر از همقطاراشو می برد اتاقش. روزی که قرار شد از اتاق محرم/ ولی بریم ، منصور تو سالن منو صدا کرد. گفت بی زحمت برو لیوانهای منو از اتاق بیار !   من نمی دونستم چه خبره. دایی یکی دو روز بعد تو سلف ارم بهم گفت :آبرومو بردی!؟ گفتم چرا!؟ گفت چرا لیوانارو از اتاق بردی دادی به منصور!؟   گفتم:من چی می,دونستم برا کیه!؟ فک کردم برا منصوره.    بعدا فهمیدم اون اتاق آقا ولی  بوده و منصور هم با ولی رابطه ی خوبی نداشته.    منصو ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 251 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 9:44

... ملاقات با یوسف    __________________________________     من از گروه بازی و شب و روز نوار گوش دادن و اینا خوشم نمی اومد. الانشم همینطورم.  سی دی هم گوش کنم محدود گوش می کنم.  زیاد هم رفیق باز نیستم. اگه بودم درسا رو کی می خواست پاس کنه. ولی دایی بود.  دایی بی نهایت رفیق باز بود. دایی رفته بود اسم نوشته بود تو خوابگاه شهید مفتح ، اتاق بگیره. ما دوس داشتیم بریم قدس.   آخرش روز جدایی رسید. اونا رفتند مفتح. منم رفتم قدس.  چند ماهی طبقه دوم بودیم بعدش دیگه مستقر شدیم اتاق ۹۰۳ با اون داستانهایی که داشت.    اسم هم اتاقی م مهدی بود.   بچه آروم و بی غل و غشی بود. بی شیله پیله. کامپیوتر می خوند. بساط رو که چیدیم. دیدم اتاق سفره نداره. سفره ما روزنامه بود. فضای مجازی نبود مثل حالا.  قشر آگاه مملکت خودشونو با مطبوعات کاغذی دلخوش کرده بودند.روزنامه ها مطلب به درد بخوری هم نداشتند ولی برای پر کردن وقت خوب بود.  مهدی سفره کاغذی رو پهن کرد.   بعدا من رفتم یک سفره ی سه نفره خریدم.  تجربه بزرگترهای قوم علم و دانش این بود که تو خوابگاه نباید با همشهری هم اتاقی شد. با همکلاسی هم نباید هم اتاقی شد. ما ه ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 224 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 9:44

اینو بخونم.  شعر دیگه ای داشتم (حقوق چیز بدی نیست ما نمی فهمیم ) اونم خوندم.    شعر دیگه ای داشتم :   در شرکت عاشقانه ی گل  گل ، سود سهام عاشقی شد  عاشق تر این نمی توان شد  آینده ی ما شقایقی شد    الی آخر!     اینا یادگار شیرازن.      تو انجمن گاهی بحث و جدل می شد ولی آقای عصار ، ساکت و بیصدا کنار در می نشست.       احسنت های آقای جمالی گل می کرد وقتی شعرا شعراشونو می خوندند.   روزی خبر رسید عصار از سفر حج برگشته بود رباعی گفته بود به این مضمون که همه به مکه صنم پرست رفتند و صمد پرست اومدند ولی من صمد پرست رفتم و صنم پرست اومدم.     روزی شنیدم عصار مرحوم شده. از نادر بختیاری شنیدم.  مدتها دلم نیومد انجمن برم.   روزگار گذشت. درسامون تموم شد. قرار شد بیاییم شیراز و نامه بگیریم بریم خدمت سربازی.  با مرحوم فیضی قرار شد مرداد بریم دنبال کارامون. من نرفتم. کجامی رفتم با اون هوای جنگ شیراز.    بعضی کارامو نادر (دانشجوی فقیر هواپیما سوار ) انجام داده بود.  با یکی از کارمندای آموزش دانشکده لج بودم. کارامو لنگ گذاشته بود. ناچار شدم خودم بیام شیراز.     رفتم شیراز. هتل متل که نمی رفتیم.رفتم خوابگا ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 240 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 9:44

در آمد (مغولان ) به (مولان) شبی 

درخشید در آسمان کوکبی

 

برادر سه تا شد، شد (اوچ قارداش)

همه در تلاش و به فکر معاش 

 

 دل خسته چون از کلیبر گذشت 

تو گویی خبر تا به خیبر گذشت 

 

رسد داد ما چون به گوش ارس

به یاد دل ما ، خروش ارس 

 

مبارک تویی، ملک بابک تویی

یکی درّ و گوهر به تارک تویی

 

پس این مثنوی شد ز ما یادگار 

برو شکر کن بر در کردگار 

 

 

 

تیمورزمانی ۱۳۹۵/۰۸/۱۴ 

تقدیم به یاغیبعلی عزیز !

ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 220 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:10

خاطرات من و چشم تر ما را تو بگو غزل عاشقی و صلح و صفا را تو بگو    دل بیمار مرا زنده کن از دولت عشق عشقبازی کن و قانون شفا را تو بگو    پیش تو مست نگاهیم و در این محفل انس  خط مضمون قشنگ شعرا را تو بگو    یادی از ما چو شد ای دوست به یاران عزیز  شبی آهسته از این دل به مدارا تو بگو   سالها رفت و تو باز آمده ای در دل ما   در کلاس گل ما درس وفا را تو بگو   آنچه با نام "زمانی" به زمان آمد و رفت  شعر ما بود ولی قدر و بها را تو بگو      ___________________________________   تیمورزمانی ۱۳۹۵/۰۸/۱۳   اینم شعر جدید ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 215 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:10

یارب از قسمت خود ،کسرم از آمار مکن  دل این بنده به پرونده گرفتار مکن   همچو یاران گل حلقه ی "ملاصدرا " دل من غم زده از غصه ی اسفار مکن    شبی از خاطر من یاد "کشاورز" گذشت  بجز از لطف و کرم بر دلم اخطار مکن    مفلس و معسر درگاه تو ام من شب و روز  خرج این مرحله بر بنده ی خود بار مکن    من به قربان صفای دل اسماعیلم  به حضور دل من غیر خود احضار مکن    چو ندارد دگر این لایحه ها اقدامی  دگر اقدام به تنبیه دل افگار مکن        چند گفتم که "زمانی " بگذر از رخ ماه  شب پر جاذبه با دافعه دیدار مکن          ___________________________________   ۱۳۹۵/۰۸/۱۲ تیمورزمانی    تقدیم به همه دوستان ملاصدرا بویژه جناب تک بند و کشاورز رفته به تجدید نظر و جناب مزارعی و بقیه همکلاسی های عزیز      -تیمور زمانی ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 239 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:10

روز اول شیراز      __________________________________   روزی که رفتیم شیراز، اواخر شهریور بود.هوا گرم بود.تو ترمینال کیوسک تلفن سکه ای پیدا کردیم. ایرج به امیرعلی زنگ زد. ایرج می گفت امیرعلی شیراز خونه داره. می ریم پیش امیرعلی. امیرعلی آدرس داد بریم جلوی پارک آزادی در فلکه گاز.  ایرج شده بود بزرگتر ما. سوار تاکسی شدیم رفتیم. جلوی پارک با ساکهامون منتظر ایستادیم تا امیرعلی بیاد.   ما که از آذربایجان اومده بودیم ،کاپشن پوشیده بودیم. نمی دونستیم هوای شیراز خیلی گرمه. مردم به ما چهارچشمی نگاه می کردند.  دیدم امیرعلی اومد. شلوار مشکی و پیراهن سفید.مثل همیشه. ما امیرعلی رو به اسم (کتابفروشی نیما) می شناختیم. اینجا آقا برای خودش کتابفروشی داشت. امیرعلی دانشجوی مدیریت بازرگانی بود.   با هم رفتیم خونه امیرعلی تو فلکه گاز. طبقه همکف بود. واحدی بود با چند اتاق. امیرعلی خونه رو خودش اجاره کرده بود و هر اتاق رو به ی بابایی اعم از دانشجو و غیر دانشجو اجاره داده بود. کرایه خودش مجانی می افتاد. شاید هم ی چیزی هم سود می کرد. خدا می دونه. شاید.    اولین بار بود با محیط دانشجویی آشنا می شدیم. اونجا که رس ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 250 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:10

روز اول شیراز      __________________________________   روزی که رفتیم شیراز، اواخر شهریور بود.هوا گرم بود.تو ترمینال کیوسک تلفن سکه ای پیدا کردیم. ایرج به امیرعلی زنگ زد. ایرج می گفت امیرعلی شیراز خونه داره. می ریم پیش امیرعلی. امیرعلی آدرس داد بریم جلوی پارک آزادی در فلکه گاز.  ایرج شده بود بزرگتر ما. از ما پنج سال بزرگتر بود. دیرتر براش شناسنامه گرفته بودند.  سوار تاکسی شدیم رفتیم. جلوی پارک با ساکهامون منتظر ایستادیم تا امیرعلی بیاد.   ما که از آذربایجان اومده بودیم ،کاپشن پوشیده بودیم. نمی دونستیم هوای شیراز خیلی گرمه. مردم به ما چهارچشمی نگاه می کردند.  دیدیم امیرعلی اومد. شلوار مشکی و پیراهن سفید.مثل همیشه. ما امیرعلی رو به اسم (کتابفروشی نیما) می شناختیم. اینجا آقا برای خودش کتابفروشی داشت و در شیراز دانشجوی مدیریت بازرگانی بود.دوازده سیزده سال از ما بزرگتر.امیرآقا هیکلی بود.با صورت گوشت آلودش سبیل هم داشت. می گفتند داخل شهر هرجا میره خودشو بازپرس جا می زنه و کاراشو مردم زود راه می اندازند. تو خیاطی. تو بنگاه و تو سایر فروشگاهها. البته خیلی هم بازپرس بودن به تیپش هم می خورد.   ب ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 232 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:10

در آمد (مغولان ) به (مولان) شبی  درخشید در آسمان کوکبی   برادر سه تا شد، شد (اوچ قارداش) همه در تلاش و به فکر معاش     دل خسته چون از کلیبر گذشت  تو گویی خبر تا به خیبر گذشت    رسد داد ما چون به گوش ارس به یاد دل ما ، خروش ارس    مبارک تویی، ملک بابک تویی یکی درّ و گوهر به تارک تویی   پس این مثنوی شد ز ما یادگار  برو شکر کن بر در کردگار    تو یعقوب بودی ،شفق با تو بود  ز یوسف شنیدم که حق با تو بود    چو کنعان و مصر تو شیراز شد  ز مولان به میلان دلت باز شد    متاللی شده غرق در آب گرم  اهالی شده شاکی از خواب نرم    نسق در نسق غصب شد از قضا  کشاورز ناراضی از اقتضا   تعلق ندارد متاللی به شهر  تسلی نیابد ز تغییر دهر   چو جشن انارش ترک برنداشت کسی زآن طرف ماترک برنداشت    طبق در طبق پر (زغالْ اخته)شد  در هجرت نسق تخته شد    کلیبر نمادی گرفت از زغال  چه حالی گرفتند از آن اهل حال   کلیبر رها کن به قزوین بیا  چو فرهادها سوی شیرین بیا            تیمور زمانی ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 233 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:10

۱۰ آذر ۱۳۷۱       ___________________________________   کنار دیوار خونه ای که در کوچه ترانس برق خیابان گل ابریشمی اجاره کرده بودیم ، وسایل خود را ریخته بودیم و منتظر بودیم امیر آقا بین مستأجرین طبقه پایین و مؤجر میانیگری کند تا ما رو راه بدن بریم طبقه ی بالا. منظره ای بسیار دیدنی که اگر تصویری از این چشم انداز زیبا تهیه می شد برای خودش هزاران هزار لایک داشت.    هوای دل انگیز شیراز قدری سرد شده بود آن روز. امیر آقا رفته بود دنبال ارباب و ما سه نفر ،من و ایرج و صالح مونده بودیم. من و صالح نوبتی پیش وسایلامون که خیلی خیلی کمتر از بار یک وانت بار بود ، کشیک می دادیم. نم نم بارون می زد. خدایا ما کجا و یتیمی ما در شیراز کجا. چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا.  ایرج از کشیک دادن خودشو معاف کرده بود. نوبت صالح که شد من رفتم داخل برای استراحت. راهروی باریکی بود که منتهی می شد به حیاط. همکف فقط شامل دو اتاق کوچولو بود و حمام و دستشویی و آشپزخانه نقلی هم آن سمت حیاط کوچک خونه بود. وارد اتاق مشرف به حیاط که شدم دیدم ایرج نشسته و دانشجوی مستاجر طبقه ی همکف به روی شکم دراز کشیده و کتاب انگلیس قطور پزشکی م ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 206 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:10

آبان ۷۱        _________________   گفتند کلینتون در آمریکا رییس جمهور شده. ترکید. ولی هیچ فایده ای به حال ما در کلاس دکترجعفری که حقوق اساسی ۱ رو با آب و تاب درس می داد، نداشت. برای ما خوابگاه مهم بود.    اون روزها جلوی اداره خوابگاه که ساسانی رییسش بود بغل سلف ارم صف دویست نفره نامه به دست تشکیل شده بود که می خواستند اتاقی بگیرند و از دربه دری نجات پیدا کنند.  اون وقت ها ما هنوز تو اتاق محرم بودیم.  سیفعلی نامه ای از روحانی مسجد محل آورده بود. خیلی هم خوشحال بود. حسن نامه از استانداری آورده بود ولی هیچکدام نتونستند خوابگاه بگیرند. گفتند دانشجویی با ی پتو رفته بود دم در اداره امور دانشجویی و خوابگاه خوابیده بوده و فردا ساسانی خارج از نوبت بهش خوابگاه داده بود. شمالی ها وقتی همدیگه رو می دیدند به جای سلام و علیک به همدیگه می گفتند :( خوابگا بیتی ؟ ) سیفعلی هر روز می رفت سراغ ساسانی.  ساسانی شده بود ورد زبان بچه ها. سیفعلی یکی دو روز بعد از اتاق محرم رفت طبقه بالا و به زور در یکی از اتاقهای گرد و خاکی تختی رو تصرف کرد و بیرون نرفت. یکی از نگهبانهای خوابگاه که هم خودش جانباز بود و هم نام ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 230 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:10

اعتصاب اعتصاب      ___________________________________   غزنوی رو اخراج کردند.   این خبر مثل بمب ترکید.  روز یکشنبه ای که ما با دکتر غزنوی کلاس حقوق تجارت ۲ داشتیم غزنوی اومد کلاس گفت منو اخراج کردند و خداحافظ! دکتر پاشد و رفت.  ما یعنی بچه های کلاس ناراحت شدیم. زدیم رفتیم حیاط. کلاسهامون دانشکده ی مهندسی تشکیل می شد. خبر سینه به سینه نقل شد. مثل آتیشی که به تدریج سرایت می کند و همه جا رو به آتیش می کشد.  فردای همون روز کلاس آیین دادرسی مدنی با مرحوم بهشتی داشتیم. جرقه اول رو بهرام زد. قبل از اومدن بچه ها من و بهرام رفته بودیم کلاس. بهرام گل کاشت. گچی برداشت و رو تخته سیاه نوشت که دکتر غزنوی رو اخراج کرده ن. بیایین دست به دست هم بدیم و برش گردونیم و نزاریم اخراج شه. بعدا که این نسیم ملایم به طوفان تبدیل شد ، بهرام می گفت سخت پشیمونم. گفتم :بی خیال همه چی بهرام جان!   ولی گفتند مریم خانم آتیش رو شعله ور کرده. به اسم اون تموم شد. بچه ها یواش یواش جمع شدند وسط حیاط دانشکده مهندسی خیابون ملاصدرا.  استادها هم که کلاس تشریف می آوردند کلاسی تشکیل نمی شد. دور و بر هر استادی گاهی چن تا دانشجو ج ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 218 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:10